زمین در کاسه ای از خون گرفتار بشر در پنجه ی بی رحم اجبار ورق های کتاب سرخ تاریخ نگین خوش تراش دستِ تکرار
برچسب: شاعر
شعر دل انسان/ابوالقاسم کریمی
دل انسان به حرص و کینه چرکین کویر آلوده و دریاچه غمگین مصیبت ها به دوشش دارد آن کس که میخواهد جهان را بهتر از این
شعر کشتی شکسته/ابوالقاسم کریمی
شبیه کشتی در هم شکسته قطار زندگی از هم گسسته غروب زخمی فصل زمستان به دوش خسته ی کارون نشسته
شعر شهر کویری /ابوالقاسم کریمی
در این شَهر کویری ابر خسته کنارِ ماه پاییزی نشسته گرفته غم گلوی نازکش را نمیدانم دلش را کی ، شکسته
شعر کوچه های عاشقی/ابوالقاسم کریمی
گذشته حال و فردا را به هم ریخت زمین را یک زن زیبا به هم ریخت سکوت کوچه های عاشقی را لب جادویی حوا به هم ریخت
گل پژمرده/ابوالقاسم کریمی
گلی ، در مسجد زیبایی رویید کسی زیبایی گل را نفهمید او پژمرده شد اما مردنش را خدا دید و خدا دید و خدا دید
شعر رها کن/ابوالقاسم کریمی
نپوشان به خودت پیرآهن غم رها کن ای دل من دامن غم بخند و اینچنین باش و همیشه رفیق شادی باش و دشمن غم
شعر بوی عشق/ابوالقاسم کریمی
کلامش بوی عطر نسترن داشت نگاه پاک او رنگ چمن داشت علف در زیر کفش خاکی عشق تمایل به گل لاله شدن داشت
شعر زمستان شد/ابوالقاسم کریمی
زمستان شد ، زیبایی ها درو شد خُوشی ، در زیر پای غم وِلو شد از آن (موقه) تمام شادی ما حشیش و فیلم سکس و آب جو شد
شعر زندان مرگ/ابوالقاسم کریمی
هوا سرد است و من عریان مَرگم گرفتار غم زندان مَرگم هوا سرد است و من در مَسلخ شب کنار جوی خون گریان مَرگم